کد مطلب:316820 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

شفای دختری از هندوستان
آقای محمود چراغی كارمند اداره ی اوقاف و امور خیریه استان قم كه یكی از موثقین می باشد برای مؤلف نقل نمودند كه:

در حدود سال 1328 هجری شمسی به همراه خانواده عازم زیارت عتبات عالیات در كشور عراق شدیم.

خوب به یاد دارم كه اوائل مهر ماه بود و چند روزی به محرم مانده بود، همراه خانواده ی ما حدود ده خانوار دیگر نیز بودند كه قصد داشتند ایام محرم را در كنار مرقد مطهر آقا امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام باشند، ولی بعد از اینكه به كرمانشاه رسیدیم برای اخذ ویزا دچار مشكل شدیم و سفر به تعویق افتاد به طوری كه وقتی وارد كربلا شدیم دهه ی اول محرم تمام شده بود و طائفه بنی اسدها كه طبق روال در سوم شهادت آقا امام حسین علیه السلام و اصحاب باوفایش به كربلا می آمدند تازه رسیده بودند و با بیل و كلنگ در سراسر حرم نشسته یا خوابیده بودند تا برای صبح 13 محرم كه روز سوم امام بود مراسم خود را اجرا كنند.

ما هم بعد از زیارت چون حرم خیلی شلوغ بود و خسته نیز بودیم به مسافرخانه رفتیم تا استراحت نماییم. چند شبی به همین منوال گذشت كه هر شب، اول به زیارت آقا امام حسین علیه السلام و بعد به زیارت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام می رفتیم.

در یكی از همین شبها وقتی به حرم حضرت عباس علیه السلام وارد



[ صفحه 185]



شدیم دیدیم در قسمتی از حرم زنان هندی دور دختری جمع شده اند و مشغول گریه و زاری هستند، خواهرم به آنها نزدیك شد و بعد از مدتی پیش ما آمد، وقتی از او جریان را سئوال كردیم گفت: عده ای زن هندی هستند كه دختر یكی از آنها بر اثر حادثه ای نابینا شده است و حال می خواهند به كشورشان برگردند ولی به خاطر اینكه دختر نابینا شده است مادر دختر بی تابی می كند كه اگر برگردند خانواده ی شوهرش او را اذیت خواهند نمود، زیرا خانواده ی شوهرش سنی مذهب بوه و او را نیز از این سفر منع كرده بودند ولی قبول نكرده بود و همراه دخترش و جمعی دیگر از زنان هندی به این سفر آمده بود.

به هر حال، هنوز از صحبتهای خواهرم چیزی نگذشته بود كه ناگهان دیدیم صدای هلهله و فریاد صحن و سرای آقا قمر بنی هاشم علیه السلام را به لرزه درآورد. وقتی جلوتر رفتیم دیدیم آن دختر نابینا در حالی كه چشمانش می درخشد در میان زنان هندی قرار دارد و آنها نیز غریو شادی بر می كشند.

این صحنه را من و كلیه ی همراهان نیز مشاهده كردند و یكی از زیباترین صحنه هایی بود كه در عمرم دیده ام، من این كرامت را بیش از پنجاه جلسه برای عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تعریف نموده ام و اگر خدا توفیق دهد باز هم تعریف خواهم نمود، باشد كه آن بزرگواران ما را در روز قیامت با شفاعت خود رو سفید گردانند.

ان شاء الله



حیف است علمدار خدا را نشناسیم

آن دلبر انگشت نما را نشناسیم



[ صفحه 186]



در كرببلا دو دست افتاده ز پیكر

حیف است كه دستان خدا را نشناسیم



حیف است كه در كرببلا و حرم عشق

از درد بگوییم و دوا را نشناسیم



دیریست قمر در فلك عشق خموش است

حیف است كه ماه شهدا را نشناسیم



عمریست كه با یار قرینیم و غریبیم

حیف است كه آیین وفا را نشناسیم



نزدیكتر از ماست به ما ساقی خوبان

حیف است علمدار خدا را نشناسیم



شعر از جواد آقاجانی



[ صفحه 187]